خاطرات درس خواندن و امتحانات دانشگاه

ساخت وبلاگ
شنبه ۸۳/۶/۲۸دیروز به اتفاق بانو و عارف رفتیم باغ وحشی، عارف عاشق شیرها شده بود و دائم با شیرها صحبت می کرد. نکته جالب آنکه یکی از شیرها کوچک تر و یال کوپالش سیاه بود و به شخصیت اسکار برادر شاہ شیر می خورد و آن یکی دیگر یال و کو پال زرد داشت و هیکل درشت تری داشت و به شخصیت شاه شیر یا به قول عارف بابای سیمبا می خورد مدت ها پشت میله ها ماند و با شیرینی خاصی که در کلامش وجود دارد با آنها صحبت می کرد و شیرها را مانند شخصیت توی داستان و کارتن تصور می کرد و با آنها دنیایی داشت علی رغم آنکه حیوانات دیگر مانند ببر، خرس، انواع میمون، گوزن ، کفتار، پلنگ ، سنجاب و --- وجود داشت علاقه چندانی به آنها نشان نمی داد و دلش می خواست فقط پیش شیرها باشد. شاید بیشتر از سه ساعت آنجا بود آخر الامر به زحمت و با چاخان زیاد او را راضی کردیم که از شیر ها دل بکند این اواخر به قدری خسته شده بودیم که قرار شد من و بانو نوبتی نفری یک ربع ساعت استراحت کنیم و یک نفر هم در محل شیرها همراه عارف ناز کوچک مراقب او باشد.ساعت ۳ از باغ وحشی آمدیم بیرون و به رستورانی در طرقبه رفتیم، ناهار سه پرس جوجه کباب سفارشی دادیم پرسی ۲۷۰۰ تومان در مجموعه ٨٦00 تومان پول ناهار با مخلفات آن را دادیم، خیلی رستوران شلوغ بود و متاسفانه خیلی معطل شدیم تا غذا را بیاورند عارف زیبای من خیلی گرسنه بود و نمی توانست طاقت بیاورد و شری می کرد که باعث شد از روی تخت بیفتند و دهن و لپ او به شدت آسیب و خون زیادی از او رفت و روز ما خراب شد بعد از ناهار رفتیم بازار بعثت و آنجا بانو برای جوجو یک گردن بند (و ان یکاد) گرفت تا انشاء الله از این به بعد آسیب نبیند.ساعت ۱۹:۱۵ شب خسته و مانده آمدیم خانه فوتبال استقلال و صبا باتری را نگاه کردیم که یک بر یک م خاطرات درس خواندن و امتحانات دانشگاه...
ما را در سایت خاطرات درس خواندن و امتحانات دانشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : apsn بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 12 تير 1403 ساعت: 23:17